«ع» از آدمی حرف میزد که خوبیهایش بعد از مرگش برای اطرافیانش روشن شده. آن مرد از قضا در روز عاشورا میمیرد و دستهی عزاداری امام حسین میروند سر قبرش و برایش سینه میزنند. «ع» اینها را میگفت انگار که واقعاً اتفاقهای مهمی باشند–اینکه روز عاشورا بمیری و دستهی عزاداری بهطور ویژهای سر قبرت سینه بزنند.
به این فکر افتادم که چطور ممکن است بتوانم این ماجرا را برای آدمهای اطرافم در کانادا نقل کنم که معنایی داشته باشد. البته که همیشه میتوان اول یا آخر داستان این جمله را اضافه کرد که «اینها در یک زمینهی مذهبی برای آدمهای مذهبی مهم است.» ولی با اضافه کردن این جمله هیچ معنای خاصی به داستان نبخشیدهایم. صرفاً خودمان را و مخاطبمان را آرام کردهایم که اگر نمیفهمی نگران نباش–مشکل از فرستنده است.
ولی آیا واقعاً مشکل از فرستنده است؟ من هم زمانی با آن تصویر از جهان زندگی میکردم. تصویری که در آن مردن در روز عاشورا نشانهی عاقبت بهخیری بود. حالا چنین تصویری ندارم ولی خاطرات ایّام جوانی مانع از آن میشود که با دارندگان آنچنان تصویری احساس غریبگی کنم.
دارم دربارهی تصویری صحبت میکنم که در آن هر چیزی نشانه است–حتی روز مردن یک نفر. آدمها منتظرند که از کوچکترین اتفاقات معنایی بزرگ دربیاورند. کسی که با این تصویر بیگانه است ممکن است پیش خودش محاسبه کند که هر سال، در روز عاشورا، هزاران نفر میمیرند. آیا همهی آنها «عاقبت به خیر» میشوند؟ چنین کسی از این نکته غافل است که نه هر آدمی، بلکه مردن آدم خوب است که در روز عاشورا نشانهی عاقبت به خیری است. بهعبارت دیگر، عاقبت به خیری را اطرافیان از روی خوب بودن آن فرد نتیجه گرفتهاند و نه صرفاً مردنش در روز عاشورا. در روز عاشورا مردن، در آن ت در طلب...
ما را در سایت در طلب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 8khialedast7 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 23:21